
عکس منطقه پیست اسکی همدان و گسترده گی بهمن (عکس با فاصله و از میدان میشان گرفته شده است )
الوند را همواره به مهربانی و چشمه سارها و رودهای خروشان و آرامش میشناختیم ...الوند را به آرامش و نرمش ها و سرمای ملیحش میشناختیم ...الوند را به غریب نوازی و سازش با تمام مهمانانش میشناختیم و به هزاران هزار صفت ناشناخته که بزرگی اش را در کوچکی ما نمیگنجد
اما این بار الوند را با بغض و ناله صدا میزدند و با صدای غرش های بهمنش فریاد میزدند این بار الوند را طاقت دیدن نبود و از خدا میخواستی تا زمان به عقب برگردد و دم در بایستی و مانع خروج فرزندت برای کوهنوردی و اسکی شوی...کاش زمان به عقب بر میگشت تا جاده را مسدود کنی و اجازه تردد ندهی و ای کاش دستگاه برفکوب خراب بود و به حرکت در نمی امد و هزاران اما و اگر دیگر...
عدم بارش برف در طی دوماه قبل و تابش افتاب بر بارشهای آبانماه و صیقل دادن آن و از طرفی به زیر ماندن بوته ها و سنگها در بارش های قبل همانند آستری شد برای بارشهای جدید که علاوه بر رطوبت بالا و آبدار بودن تحمل خوابیدن بر روی شیبها را در خود نبیند و با کوچکترین تحریکی خود را روان کند به هر حال مطالعه و مشاهده بهمن در منطقه یست اسکی نشان از کسترده گی سطح تغذیه بهمن و سرعت و حجم زیاد آن دارد که با توجه عمیق بودن دره و سطح برف خوابیده بر آن نشان از عمق بهمن دارد که این عوامل دست به دست هم میدهد تا نتوان به راحتی مفقودین را پیدا کرد در ساعات اولیه این رخداد تلخ آنچه که بیشتر از همه باعث اطاله در کمک و امداد توسط متولیان و افراد عامی و کوهنوردان داشت "بحران مدیریت " بجای " مدیریت بحران " بود ۴۰ دقیقه قبل در سمت راست منطقه و در پیست اصلی بهمنی رخ میدهد (نقل از یکی از مسئولین )که خود میتوانست پیش درآمد و اخطاری جدی برای افراد حاضر تلقی گردد و آنگونه که گفته شده خواهان عدم ورود افراد به سایر مناطق میشوند که متاسفانه به هر دلیلی این اتفاق نمی افتد
به هرحال در حال حاضر و پس از ۴۸ ساعت عملیات جستجو ۴ نفر مفقوین ادامه دارد که امید است با استفاده از بیل مکانیکی !!! و دستگاه برفکوبی که عن قریب خواهد رسید بتوان برای خانواده این عزیزان بخصوص آقای یوسف آزادیان (از دوستان و از پیشکسوتان کوهنوردی) خبری در حد خیر و صلاح آنچه خداوند رقم زده بدست آورد ضمنا به خانواده کوهنوردانی که در حادثه بهمن کرکس دو تن از کوهنوردان خود را ازدست دادند هم عرض تسلیت دارم
(مجددا یادآور میشود در حال حاضر تعداد چهار نفر به نامهای اکبر سموات و فواد آزادیان و فرهاد میزاجانی و همسرشون در دل بهمن مدفون هستند و در حال حاضر و طی تماس تلفنی با محل حادثه هیچ سخصی یافت نشده و شایعات در این خصوص نباید مورد توجه قرار گیرد)
(در تصویر فوق خط شکست بهمن و گسترده گی آن آشکار است )
و ظاهرا دستگاه برف کوب و راکبین آن اکبر سموات و فواد آزادیان در آن منطقه حضور داشتند که در کنار آن باید حضور فرهاد میرزاجانی و همسرش را به جمع افزود که در نهایت بهمن آنها را در خود مدفون میکند.

و طلوعی تلخ به امیدپیدا کردن نشانی از گمشده ای

و با وفاترین موجودات هم نتوانستند وفای خود را به نوع انسان نشان دهند و انها هم حس و حالشان در بهمن مدفون شد چرا که باید در ساعات اولیه که همه چیز دست نخورده است می رسیدند تا شاید بوی زندگی را بهتر استشمام میکردند

و چه تلخ و بغض آلود بود دیدن صحنه ای که پدری بوی کفش پسرش رابه سگهای زنده یاب نشانی میداد تا شاید نشانی برایش بیاورند و عزیزش را در آغوش گیرد
و ای کاش بجای لنگه کفش میشد فرزند را بر لنگه در دوباره دید

و چه مصیبتی است گشتن سیاهی در میان اینهمه سپیدی و تنها و تنها یک نشان کافی بود تا کمی دل را فرص کند که شاید معجزه ای هم نصیب ما شود و فرزند را بار دیگر در آغوش بگیریم

و انگار زمین را برای کشت بهاره شخم زده اند تا شکوفه هایش را در بهار ببینند و حیوان با وفا هم در حیرت از الوند سردر گم مانده است

دستگاه برفکوب قبل از حادثه (عکس از وبلاگ سامان )

(دستگاه برفکوب که شنی اش ۵۰ متر دورتر و خودش در دل بهمن مدفون بود)
و نه خشم طبیعت که عدم استفاده از تجربه دهها ساله آهن را به این روزگار در میاورد که قطعا نشان از ناتوانی ما در مقابل قدرتش دارد و در این بین بدن نرم و نحیف و لطیف دوستان ما در دل بهمن جایش مشخص است

گوشت تن کجا و آهن به قطر ۵ میل کجا ... و تجربه تلخی دیگر
و دستگاههای فلز یاب نه ...گنج یاب و دستگاههایی که از یافت گنج خانواده ها هم به دلیل وجود رطوبت بالا در منطقه عاجز ماند و مفقودین همانند گنج در دل برف همانند همه گنجها ماندند تا شاید روزی دیگر...


شاید نشانی ...شاید نفسی و شاید بوی خونی نشان از زندگی در آن زیر یافت شود


... و دیگر جز تسلی چیزی و کاری از کسی بر نمی آید


امواج و فرکانسهای موبایل هم رد گیری میشوند اما ای کاش هیچوقت این جمله را نشنویم که:
مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد

و باز انتظار ...

و خسته و نامید از تلاش روزانه در هوایی سرد و ای کاش همه اینها خواب بود و بس

و باز انتظار

و به دنبال حتی یک نیم نفس یا شنیدن صدای بوق گوشی همراه

دایی جلال با دنیائی از تجربه و مدیریت امداد و تجسس

و چاهک هایی به عمق شش متری و سوند زدن تا سه متر و هنوز کف دره معلوم نیست