اخبار و تصاویری از کوهستان . طبیعت و مطالب آموزشی و مفید

این هفته را مهمان یخچال بودم، با گذر از کوچه باغ خنک و رودی جاری در دره ای سایه و فوق العاده دلربا... جزئیات بمان بگاه خود...بعد از گذر از جان پناه ایزدی، وارد چمنزاری شدم با چندین چشمه جاری برآن و عطر پونه ها...

متنی شعر گونه به ذهنم رسید که تقدیم می دارم.

 نگویم الوند را،  که چنین است و چنان است

که در هر گوشه اش ، چشمه ای و آبی روان است
هر آنکس که دوان شد،  جرعه ای کرد نوش
 غم امروز و فردایش بناگاه  شد فراموش
ز وصف الوند گفتن، کار من نیست
زهر گوشه اش جز او، نشان نیست
که الوند گفتن و الوند شنیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

عکس و متن.علی بیات

 

 قله یخچال 

و یادی از آذر ماه 94 و آسمانی بی مثال


برچسب‌ها: یخچال
نوشتهشده توسط علی بیات در ساعت 23:21 | لینک  | 


سال سوم راهنمایی بودم و انضباطم شد 9...

البته یک خط کوچک هم سمت چپش بود که حالا تو چهل سالگی فهمیدم منفی 9 بوده...
اونسال گذشت و به صورت افقی با فونتی درشت و کشیده روی کارنامه ام نوشتند قبول...
و به دبیرستان رفتم ...یعنی یک مقطع بالاتر ...حالا دیگه بزرگ شده بودم و دبیرستانی قلمداد میشدم...
غافل بودم از اینکه چرا وقتی انضباط 9 گرفتم و تجدید اوردم باز هم ارتقاء پیدا کردم و مردود نشدم و اگر میخواستم مجددا انضباط نمره قبولی بگیرم چطور باید رفتار میکردم و اصولا جبران تجدیدی انضباط چگونه است.

اصلا چرا انضباط که بزرگترین "درس" هارو به ما میده "درس"حساب نمیشه.

نمره" انضباط" تو معدل تاثیری نداشت و اصلا مهم نبود که دانش آموز منضبط هست یا نه...مهم معدل بود...گر چه گاها به مدارس بهتر راه پیدا نمیکرد...و در واقع او را به مدارسی میفرستادند که مستعد بی انضباطی بیشتر بود...

سالهای سال از اون قصه گذشته...تا اینکه دیروز ی تیتری دیدم در یکی از روز نامه ها که رئیس جمهور سابق در مقابل عملکرد و بی انضباطی های دولتش بخصوص در حوزه مالی گفته" انضباط در معدل تاثیر نداره"

...و ناخودآگاه یاد دوران تحصیل خودم افتادم که ای کاش اینچنین نبود و انضباط نه تنها در معدل، بلکه از ضریب بالاتر هم برخوردار بود که در این صورت جامعه و فرهنگ حاکم بر آن به قول مقام معظم رهبری با "ولنگاری و لاابالی گری"مواجه نمیشد که پیامد آن، اختلاس های کلان،تصاحب، تخریب طبیعت و پیاده سازی سیاست سرزمین سوخته توسط عده ای زیاده خواه باشد که منجر به نابودی کوهستان،دریا،کویر،دشت، جنگل و ... شود  و واژگانی چون دریاخوار، کوه خوار، کویرخوار، جنگل خوار و ... در ادبیات شکل بگیرد که تن دهخدا در گور بلرزد که اگر زنده بود بجای  یک جلد "چرند و پرند"3000 جلد مینوشت "خورند و برند"
(اشاره به 3000میلیارد)

 و ای کاش انضباط در معدل تاثیر داشت...

علی بیات
19 خرداد95💐💐💐

نوشتهشده توسط علی بیات در ساعت 16:10 | لینک  | 


روز آخر شعبان بود، وارد رستوران شدم و بعد از دیدن منوی غذا و با توجه به نیاز، سفارش چلو مرغ دادم، بعد از لحظاتی کوتاه، سرویس آماده و غذا روی میز بود.
همیشه دوست دارم طوری بشینم که نمای خوبی از مقابل داشته باشم، چون میدونم هر لقمه با چشم انداز، بیشتر میچسبه...

پیرزنی وارد شد و نیم نگاهی به من انداخت، هنوز لقمه  تو دهنم جا ننداخته بود که درگوشم بریده بریده گفت،
منم غذا میخوام...

و من انگار ی فرصت خوب در اختیارم باشه سریع سفارش ی غذا دادم و پیرزن پشت سرم نشست و مشغول خوردن شد.

کمی خودمو جابجا کردم، طوری که پشتم به پیرزن نباشد و روبرویش هم ننشینم تا راحت باشد.

بیش از آنکه از غذای خود لذت ببرم از خوردن او لذت میبردم.

صدا "خش خش" پلاستیک و نیم نگاه من، پیامی داشت حاکی از اینکه او نیمی از غذایش را برای کسی و یا وعده ای دیگر با خود میبرد.

بعد از صرف غذا و پرداخت هزینه که از طرف رستوران دار کمی هم اضافه محاسبه گردید به راه خودم ادامه دادم و خدا را شکر کردم که امروز یک فرصت خوب در اختیارم قرار گرفت تا فراموش نکنم ...
در دور و برم چه خبر هست
و در درون ما چه خبر هست...

حال که رمضان رسیده و همه مسلمان 24 عیار شده ایم بد نیست اگر چشم و گوشمان را به برخی منکرات میبندیم، به روی برخی معروفات باز کنیم، به نحوی که در پایانش فقط و فقط به تعداد انگشتان دست، کار مثبت انجام داده باشیم.

علی بیات
19 خرداد95

نوشتهشده توسط علی بیات در ساعت 16:9 | لینک  | 

مجوان که بودم پا به پای دوستان پیشکسوت قدم بر میداشتم و از خاطرات آنها لذت میبردم.

🌁🌹🚵☔️💘🌦🗣☃🏂⛷🏋🚴

آنان در میان خاطرات هراز گاهی هم از کلمه "خدا بیامرز" استفاده می کردند.

😞😭😞😭😞😭
مثل الان، نه گوشی بود نه شبکه های اجتماعی... و نه" الان یهوئی "

هراز گاهی هم عکسی از جیب در میاوردند و با اشاره به نفرات، بعضی ها را مرحوم ... یاد می کردند.👥


بی خیال بودم و زیاد برایم مهم نبود... مثل رهگذری بودم که تا پایان مسیر بی نهایت راه بود و با خود میگفتم کو تا پایان...من جوانم، درد چیست، غم چیست، عزا چیست، آنکه زیاد است رفیق...👬

نمی فهمیدم اشاره به عکس دوستی فراق کرده و ذکر خاطرات چه آلامی برای راوی داره... 😔😔

اما حالا که میانسال شده ام خوب می فهمم که فقدان یک دوست در عکس جمعی، چه تلخ و ناگوار است، چقدر رفتن ها سوزناک است.

گر چه هنوز همانند دوران جوانی، بسیاری را باز نمی فهمم...

و چه روزی خواهد آمد که از عکس دسته جمعی شما حذف خواهم شد و در تجدید خاطراتتان آیا "خدا بیامرزی" نصیبم گردد یا نه...


 علی بیات
پنجمین روز از اردی بهشت 95
به یاد شادروان ناصر مهرورز


برچسب‌ها: ناصر مهرورز
نوشتهشده توسط علی بیات در ساعت 21:22 | لینک  | 


لاک پشت در سر سودای "پرواز" داشت
اما هر سودایی، بدون هزینه نیست
منت مرغابی، هیچ بود به پای "سکوت"
اسباب سفر تکه چوبی خشکیده بود
از درختی که از سالها پیش ساکت بود
دو سر چوب بر منقار مرغکان بالا رفت
و او  بینابین مرغکان، حیران بود و سرگردان
تا چشم کار می کرد زیبایی بود و بس
لاک پشت چقدر دلش بود "فریاد"بزند از سر شوق
تحسین کند، شکر گوید و شعر بسراید و مستی کند
اما یادش امد که شرطش"سکوت" است
او هزینه سنگینی را به پای "پرواز" داده بود
او دیگر "آزادی بیان" نداشت
هر اظهار نظری برایش حکم مرگ داشت
 که اگر دهان باز کند جانش را از دست خواهد داد.
او تصمیم خود را گرفته بود...
او آزادی اش را دوست داشت
و حتی جانش را، بیش از آن
او دیگر "پرواز" را نمی خواست
تصمیم سختی گرفته بود...
او ...
نمی خواست که آزادی اش گرفته شود
پس آخرین نگاهش را به اطراف انداخت و فریاد زد:




"آزادی"

تقدیم به دوست گرامی" سجاد سالار وند" که این روزها در بیمارستان مشغول مداوای دو پای از دست رفته و همت عالی خویش است.🌺🌺🌺

علی بیات، غروب شنبه 8 فروردین 95


برچسب‌ها: سجاد سالاروند
نوشتهشده توسط علی بیات در ساعت 19:20 | لینک  |