اخبار و تصاویری از کوهستان . طبیعت و مطالب آموزشی و مفید


لاک پشت در سر سودای "پرواز" داشت
اما هر سودایی، بدون هزینه نیست
منت مرغابی، هیچ بود به پای "سکوت"
اسباب سفر تکه چوبی خشکیده بود
از درختی که از سالها پیش ساکت بود
دو سر چوب بر منقار مرغکان بالا رفت
و او  بینابین مرغکان، حیران بود و سرگردان
تا چشم کار می کرد زیبایی بود و بس
لاک پشت چقدر دلش بود "فریاد"بزند از سر شوق
تحسین کند، شکر گوید و شعر بسراید و مستی کند
اما یادش امد که شرطش"سکوت" است
او هزینه سنگینی را به پای "پرواز" داده بود
او دیگر "آزادی بیان" نداشت
هر اظهار نظری برایش حکم مرگ داشت
 که اگر دهان باز کند جانش را از دست خواهد داد.
او تصمیم خود را گرفته بود...
او آزادی اش را دوست داشت
و حتی جانش را، بیش از آن
او دیگر "پرواز" را نمی خواست
تصمیم سختی گرفته بود...
او ...
نمی خواست که آزادی اش گرفته شود
پس آخرین نگاهش را به اطراف انداخت و فریاد زد:




"آزادی"

تقدیم به دوست گرامی" سجاد سالار وند" که این روزها در بیمارستان مشغول مداوای دو پای از دست رفته و همت عالی خویش است.🌺🌺🌺

علی بیات، غروب شنبه 8 فروردین 95


برچسب‌ها: سجاد سالاروند
نوشتهشده توسط علی بیات در ساعت 19:20 | لینک  |