خیام گر زباده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
عاقبت کار جهان نیستی است
نگار که نیستی چو هستی خوش باش
یکشنبه ۱۶ شهریور۱۴۰۴ پانصدمین صعودبه الوند را داشتم نه اینکه شاخ غول شکستم نه!!!
اما پانصد بار دیدم که در طی دو ونیم دهه چه بلایی بر سر الوند اوردند و قیمه قیمه شدنش را هر روز توسط دولتی های و غریبه ها ونامحرمان دیدم که بنام و بی نام گردشگری واشتغال چه بلایی بر سرش آوردند اما درظاهر سنگش را به سینه زدند پ ن: از اوایل دهه ۸۰ تصمیم گرفتم همانند نوشتن خاطرات روز مره که دوخطی بیشتر نمینویسم برنامه های کوهنوردی ام را با هر سطح و اندازه ای یادداشت کنم در کنار آن باید گفت وبلاگ نویسی دهه ۸۰ هم بی تاثیر در این امر نبود و مطابق همین ثبت ها، دیشب پانصد امین صعود الوند را داشتم. اما عمیقا متاسفم که الوند دیشب الوند دهه ۸۰ نیست و به نامهای مختلف و بهانه های گوناگون پیشانی اش را زخم زدند و هر روز توسط دولتی های و غیر دولتی ها زخمش میزنند که مغول چنین نکرد ... عشایر از یک طرف، هلال از سویی، یک شرکت که سلطان تخریب است ، کوهنوردان و طبیعتگردان و آفرودی ها و همه و همه هم پیمانیم که تخریب کنیم تا از ان چشمه ها و رودها و چمن ها هیچ نماند حال بنام ورزش باشد یا اموزش اسکی در پیست اسکی همه مقصریم
پی نوشت: مدتهاست در این وبلاگ چیزی ننوشته ام اتفاقات زیادی رخ داده که اخرینش جنگ 12 روزه با کلی آثار تخریبی در اقتصاد است که الان هم ادامه دارد، امدم این دو خط را بنویسم که دلمان برای وبلاگ نویسی تنگ شده که چکونه بعد برنامه عکسها را گلچین میکردیم و ضمیمه گزارش منتشر میکردیم و کلی کامنت و جنگ و دعوا داشتیم ... خلاصه اینکه نوشتن بود و اندیشیدن ...
در درس تاریخ 20 گرفتیم
اما از تاریخ درس نگرفتیم
نظر به برخی سئوالات دوستان در خصوص انتخاب نوع پوشش در صعودهای زمستانی لازم است مطالبی معروض گردد در ابتدا ببینیم چه چیزی لازمه پوشش زمستانی است ... که اگر از سر شروع کنیم باید اینگونه گفت:
سر و گردن : کلاه پشمی، کلاه طوفان ،دستمال سر، هد بند، کلاه لبه دار برای روزهای آفتابی و کولاک که در چشممان نزند، و دستمال جلو صورت یا نقاب و عینک آفتابی و کولاک و کرم ضد آفتاب به لحاظ اینکه درصدی از دمای بدن از طریق سر و صورت دفع می گردد و ممکنست سرمازدگی و یخ زدگی برخی اعضا سریع اتفاق می افتد لذا لازم از سر و صورت خود غافل نشویم و هنواره آنرا پوشش دهیم تا از آسیب پیشگیری گردد .
نیم تنه: لایه اول (Base) لایه دوم و لایه سوم (پلار،بادگیر و کت پر) دستکش پر،پلار و ... بسته به مورد کاربرد خاص خود را دارد (و کلیه بند برای افرادخاص). لذا توصیه گردیده در #زمستان بجای پوشش تک لایه ضخیم از چند لایه مختلف استفاده کنیم که به محض فعالیت و گرم شدن مسیر از پوشش خود بکاهیم. از سویی دیگر هر لایه لباس کاربرد خود را دارد مثلا کت پر را میتوان تا پای دامنه پوشید و اگر سردمان نشد از پلار استفاده نماییم تا لحظه ای که توقف داشتیم مجددا از آن استفاده نماییم (استفاده از کت پر در حین صعود در ارتفاعات بالا بسته به برودت مانعی ندارد اما در ارتفاعات پایین باعث تعریق زیاد شده و خود کت هم خیس میشود که بمحض توقف در پناهگاه یا مسیر، اگر پوشش تعویضی برتری نباشدباعث سرمازدگی میشود). همراه داشتن بادگیر هم در زمان وزش باد شدید توصیه میشود تا جلو خشک شدن پوست و از دست رفتن دما را بگیرد ضمن اینکه در زمان توقف هم اگر پوشیده شود همانند عایق عمل خواهد کرد.
ضمنا با توجه به اثر باد روی پوست که باعث خشکی میشود توصیه اکید میشود از کرم های نرم کننده ها با اولویت "وازلین" یا مشابه آن استفاده گردد تا رطوبت اعضای بدن در معرض باد را حفظ کند. همچنین باید از دست ها مراقبت لازم بعمل آید تا در معرض باد نباشد اولویت در زمستان با دستکش دو انگشتی همراه با کاور میباشد تا انگشتان یکدیگر را گرم کنند ضمن اینکه در کارهای فنی دستکش پنج انگشتی با دوام مناسب کاربری بهتری دارد(دستکش پر هم در برودت تاکید میگردد).
پایین تنه: لایه اول(بیس) شلوار رو( ویند استاپر، پلار، گرتکس) گتر (تک پوش یا دوپوش یا سوپر گتر) جوراب (بلندیاکوتاه و جوراب پر) کفش(یک پوش سنگین/دو پوش سنگین یا دوپوش با گتر که به نوعی سه پوش تلقی میگردد) و کرامپون اما پایین تنه که عمده زحمت صعود با پاهاست باید گرم نگهداشته شوند که لازم است در روزهای سرد از لایه بیس و شلوار مناسب استفاده گردد مثلا اگر هوا سرد است از پلار...اگر باد است از ویند استاپر و اگر کولاک است از گرتکس که در تمامی موارد گتر نیز باید استفاده گردد استفاده از شلوار پلار در کولاک باعث تشدید چسبندگی برف و مشکلات خاص خود خواهد شد .
گتر نیز از جمله ضروریات است که ضمن حفظ گرمای ساق مانع ورود برف به داخل کفش و ذوب آن بواسطه گرمای پاها میشود بهتر است رنگ گتر تیز باشد تا با تنوع در پوشش زیبایی نیز به همراه داشته و در مواقع بحرانی کمک به یافتن مصدوم نیز میگردد (بالاتنه هم باید از رنگهای متمایز با طبیعت باشد) جوراب نیز مهم است بخصوص که پاها را قلب دوم مینامند جوراب پشمی و چحوله ای و پر که هر یک محل استفاده خاصی دارند بخصوص جوراب پر که در شب مانی و زمان استراحت در پناهگاههایی که کفش خود را کنده ایم کاربرد فراوان و مفیدی دارد. و در پایان کرامپون که نوع 4 شاخ 6 ، 12 و 14 شاخه دارد که باید نحوه بستن و گامبرداری با آن را آموزش دید. در پایان یاد آور میشود مطالب ارائه شده قالب نقد و اصلاح بوده و با کسب اجازه از اساتید خودم( که همچنان شاگردیشان را می نمایم )بر اساس مطالعه و تجربه ارائه گردیده است. علی بیات. مدرس کوهپیمایی
برچسبها: زمستان, کوهنوردی, ورزش
عکسh: فدراسیون
بهمن ماه سال 96 بود و از طریق شبکه های اجتماعی متوجه شدم یک تیم خارجی در ناکامی صعود به یک قله 8000 بجای غم و اندوه، چندمین سال اولین صعود خود و هموطنانشان را جشن گرفته اند، ایده ای به ذهنم رسید که چه خوب بود در همدان هم چنین میشد و بمناسبت بیستمین سال صعود قله اورست از "قهرمانان" شهرمان تجلیل به عمل آید تا نسل جدید با تجدید خاطرات دوستان با چهره های آنان آشنا شوند به نحوی که غبار از آنان گرفته و انرژی تازه ای پدید آید.
وقتی مشغول تنظیم مطلبی در این خصوص بود فکری جدید باعث گردید تا چنین ایده ای را به صورت ملی مطرح و برای ریاست محترم فدراسیون و صاحبان فکر و اندیشه، در قالب شبکه اجتماعی منتشر و منتظر بازخورد باشم که بلافاصله آقای زارعی اعلام نمودند چنین برنامه ای در دستور کار سال 97 فدراسیون کوهنوردی برنامه ریزی و حتی نسبت به محل برگزاری آن هم اقدام گردیده است که در زمان خود اطلاع رسانی خواهد گردید.
زمان گذشت و روز موعود فرا رسید30 ادریبهشت روز خاصی بود، دعوت عام بود و عموم را اجازه حضور فراهم شده بود از قضا همان روز جلسه ای اداری داشتم که امکان حضور در برنامه را از من می گرفت که خوشبختانه با مساعدت دوستان، جلسه زودتر تشکیل و بهانه ای برای نرفتن نبود لذا با هماهنگی با آقایان " حمید رضا اولنج و جلال چشمه قصابانی" دو تن از 4 تن صعود کننده نهایی (نفرات دیگر صعود کننده آقایان نجاریان و زنده یاداوراز) به قله اورست در سال 77 و همچنین آقای علی امزاجردیان دیگر هیمالیانورد همدان، عازم تهران شدیم.
با توجه به ماه روزه داری اجبارا ساعت 1.5 حرکت نمودیم و ساعت 5.10 دقیقه با خوش شانسی ترافیکی و زحمت آقا ی اولنج و به رغم پیش بینی زمانی که حدود 6.5 خواهیم رسید ، پیش از آغاز مراسم در سالن بودیم و مراسم ساعت 5.15 دقیقه با تلاوت قرآن و اجرای همراه با نکته سنجی و گاها اجرای خودمانی و گرم حسین رضایی دوست و مجری محترم شبکه ورزش و روابط عمومی فدراسیون آغاز و با خوشآمد گوئی آقای زارعی ریاست محترم فدراسیون کوهنوردی، همراه با اشاراتی به خاطرات دیگر کوهنوردان دنیا از کوهنوردان ایرانی و بیاناتی از مقام رهبری معظم در وصف ورزش کوهنوردی و لزوم همگانی کردن آن و تمجید فاتحان اورست ادامه یافت.
سپس مجری محترم به تاریخچه ای از صعود های صورت گرفته از سال 52تا 57 و از 57 تا 77 اشاره نموده و یکی از اعضای تیم شناسائی و سپس عضو دیگری از تیم سال 57 به بیان خاطرات و چند و چون ماجرای آن وقت پرداختند که در نوع خود هیجان خاصی داشت، که از جمله می توان به برخورد خوب چینی ها در حمایت از تیم ایران در سال 57 اشاره نمود که چه جایگاهی تیم شناسائی اورست در نز آنان داشت و اینکه در زمان خود چه استقبالی از تیم در هنگام بازگشت توسط مطبوعات و مقامات به عمل آمد.
پخش موسیقی و نمایش فیلم همزمان با ارائه گزارشات و خاطرات جز لاینفکی بود که گاهی هوش و حواس ما را به سال های دور و گذر جوانی میبرد تا غافل از احوال خویشتن نباشیم که روزگار از جوانان برومند و خوش بیان و خوش عیان آن موقع الان پیرانی موی سپید کرده بر ما گذاشته و آنچه ماندگار است همدلی و همزبانی است.
دعوت از اعضای صعود کننده سال 77 هم صورت گرفت و به رغم از قلم افتادن برخی اسامی که در حین اجرای برنامه اضافه می شد غایبان بزرگی هم بودند که جایشان خالی بود اما آنچه جالب می نمود حضور سه تن از چهارتن صعود کننده نهایی بود که هر سه همدانی بودند و این موضوع بیانگر جایگاه استان در گذشته و الزام در نگهداشت آن در آینده است که فقط باید ابراز امید واری نمود تا بلکه با مشکلات فعلی به خصوص در عرصه ریالی و ارزی افتخارات همچنان مستمر باشد.(یادی شد از درگذشتگان و من هم یادی کنم از زنده یاد خلیل عبد نکوئی)
آقایان افلاکی و نجاریان و چشمه قصابانی و اولنج نیز هر یک به بیان خاطراتی از چگونگی حضور و صعود پرداختند و همانند گروههای پیشین مورد تقدیر واقع شدند و تشویق مستمر و مستدام حضار را چاشنی کار خود دیدند تا در نهایت نوبت به سخنرانی پردرد آقای صادق آقاجانی ریاست اسبق فدراسیون و سرپرست تیمهای اعزامی از سال 77 تا 84 به هیمالیا رسید که با تاکید بر صیانت از جان کوهنوردان و جوانان خانواده و نقش سرپرست دراین امرشروع و با آرزوی عزتمندی و شادی مردم به پایان رسید و اینکه با وضعیت تلاش های انفرادی فعلی به کجا خواهیم رسید.
تجلیل ازتمامی فاتحین ایرانی اورست و بانوان اورست 84 همزمان با نزدیک شدن به زمان صرف افطار حسن ختام برنامه جشن بیستمین سال صعود اورست بود که با وسغع فدراسیون در پذیرائی به صورت مختصر برگزار شد و برنامه 9 به اتمام رسید و حضار ساعت 9.5 هر یک به سوئی فردائی دیگر رهسپار شدند
حاشیه:
تجدید دیدار دوستان قدیم و جدید و مجازی از جذابیت های حضور در برنامه بود و دیگر موضوع حضور سه چهار تیم مجزا از همدان در این برنامه بود
ادامه مطلب را به نقل از فدراسیون ببینید
برچسبها: اورست, جلال چشمه قصابانی, حمید رضا اولنج, رضا زارعی
ادامهمطلب
در بخش نخست گزارش به چگونگی حضور و مراسم افتتاحیه صعود سراسری پرداختیم و حال بخش پایانی ...
بعد از افتتاحیه و صحبت های مقدماتی متولیان و مسئولین امر، آقا اقبال هم مختصری پیرامون مسائل فنی و الزامات ضروری صعودسخن میگوید و رقص محلی هم مکمل تقدیر و تجلیل هایی میشود که عنصر لاینفک این نوع مراسم است همانند حاشیه ها و گلگی هایی که زاده خواهند شد. که انهم سهم ثابت میزبان از چنین حضوری است که آفت کوهنوردی و بالاتر از آن مردمان کشور ماست. بعد از صرف شام به خوابگاهها میخزیم تا 4.5 بیدار شده و 5 راهی شویم.حالاساعت 6.5 است و درون اتوبوس گرم نشسته ایم و جاده خاش را پشت سر میگذرایم، نفرات هم به خواب رفته اند و راهنما در جایی که تفتان دیده می شود به شرح قلل آن میپردازد از قله صُبَح ، نر کوه و ماده کوه که همان تفتان است.پس از طی مسافت جاده روستایی و پر فراز و نشیب که مختص اتوبوس نیست به جاده اصلی دسترسی به تفتان می شویم و در دو راهی با طی 8 کیلومتر به سمت راست به دره گل می رسیم.
نفرات با کوله های سبک و سنگین پیاده شده و اتوبوس ها به زحمت دور زده و کاروان کوهنوردان در سایه و از زیر قرآن و دعای نا محسوس خانواده ها عازم میشوند، غافل از اینکه قرآنی که باید از زیرش رد شویم و خود را بدان بسپاریم باید در اتمام برنامه و در بدو ورود به جامعه باشد که پر از رنگ و نیرنگ است والا اون بالا که جز خدا نتوان دید و همه در پناه اوئیم.کلاه بر سر میگذاریم تا آفتاب سیاهمان نکند آنگونه که با پناه بردن به کوهستان کلاه بر سر مشکلات زندگی میگذاریم و دیگران را سیاه می کنیم.جایگاه ما در صف مشخص نیست، اینکه وسطیم یا انتها،چون حرکت کرده اند و خانمها ابتدا حرکت میکنند و با فاصله ای آقایان...گرچه همواره و بصورت ناخواسته بعدها مختلط میشوند و چه حس زیبایی است این اختلاط که بر خلاف تفکر حضرات که اخلاق را زیر میکروسکپ مذهب و رفتار خود سنجش میکنند در آنجا همه یکی اند و اعتماد و اطمینان،چون اعضای یک خانواده اند" خداقوت و امری نیست " پس ورد آشنایی و کسب اطمینان است.
پاکوب ابتدا مسطح است با شیبی ملایم، مسیر تیم ما مسیر عادی است و از پیمایش دره سکوت بخاطر خطرات جانبی ریزش اجتناب میگردد، و به همین دلیل باید مسیری طولانی تر را با صرف چای آتیشی در ابتدای راه طی کرد.هوا گرم است و لازم است لباس کم شود، در همین حین آقای سواد کوهی که بومی منطقه است را می بینم که قصددارد از مسیر دره سکوت صعود نماید، با او همراه میشوم، عجیب دوست داشتم از این مسیرصعود نمایم شرح حالش را در اینترنت و گزا ش گروهها خوانده بودم لذا فرصت را غنیمت شمرده همراه میشوم، در بین مسیر دو تن از کوهنوردان خانم زاهدانی نیزبه ما اضافه شدند، دره ای زیبا را با نوشیدن اب از چشمه پونه ادامه می دهیم در این دره آب کمی روان است اما طعم گوگرددارد و غیر قابل نوشیدن است ، دره در جاهایی تنگ و شدیدا ریزشی است و البته جاهایی هم سنگ هایی رسوبی که تنها تکیه گاه ما برای گامبردازی است که نمیتوان به راحتی بدان اعتماد کرد آنگونه که در جایی سنگی از زیرپای خانمی در رفته و با خوش شانسی از کنار سرم مسیر خود را می رود.
گذر از دره ای که دوستش دارم
و شعار کوهستانی یک همنورد
گر چه این دره، میانبر ماست اما قطعا مسیر پر خطری است برای صعودهای تیمی که هر چقدرتعداد نفرات بالا باشد احتمال بروز حادثه هم بالاست، بعد از خروج از دره" هیس " که ناشی از فرسایش عبور رودخانه است مجددا به گروه ملحق شده و در کف رودخانه ادامه مسیر میدهیم،مسیر گاهی سنگی و گاهی ماسه ای و نرم است با شیبی بسیار ملایم...
ارتفاع سنگی دو سه متری در مسیر، ترافیک ایجاد کرده که با کارگاهی، دیگران را با حمایت رد میکنند، نیم ساعت بعد به نقطه ای میرسیم که پرشیب بوده و البته کمی برف سفت بر روی آن خوابیده است، دختری با دیدن نفر انتهای مسیر پرشیب به حال او افسوس می خورد و میگوید "کاش الان من آنجا بودم "او غافل است از دختری که در چند صد متری پست سرش افسوس بودن در جای او را دارد و اصولا ما انسانها همواره افسوس جایگاه دیگران را میخوریم...
پناهگاه صُبَح تفتان
نفس زنان با کوله های سنگین شیب را 45 دقیقه پشت سر گذاشته و پس از طی مسافتی با شیب کم، پناهگاه را میبینیم، دیدن پناهگاه خیلی ها را انرژی میبخشد منهم هر آنچه قبلا در اینترنت دیده و به عینه شاهدش باشم را دوست دارم، بجای پیمایش مسیر عادی در زیر پناهگاه که بخشی از آن کاملا یخ زده است شیب زیر پناهگاه راپشت سر گذاشته و به پناهگاه میرسم، پناهگاهی قدیمی در کنار پناهگاه مدرن و نیمه ساخت در 4 طبقه که معلوم نیست چه منطقی باعث ساخت آن شده میزبان حدودا 300 نفری میشود...در پشت پناهگاه که تقریبا رخ شمالی است چادر میزنم که باید ابتدا برف و یخ را با بیل موجود در محل تمیز و بعد چادر بزنم...
نیم ساعتی زمان میبرد، باد کمی میوزد و خورشید برما میتابد تا سرمای کمتری احساس کنیم، همنورد دیگرم هم که در داخل ساختمان چادر زده بود بیرون و به نزد ما می آید، بر روی سطح یخ زده سکو چاد زده و گشتی در محل زده و چای و ناهاری مشروح صرف میکنیم و بعد زمانی به عکاسی و سرک کشی به دوستان میگذرد که در صعودهای سراسری غنیمتی است برای آشنائی بیشتر...
آقایان جلال چشمه قصابانی . احمد خلیلی و اینجانب
اینهم کلبه من و احمد
و عکس های یادگاری غروب
و چشم انداز هتل 5 میلیون ستاره ما
خانمها در داخل پناهگاه قدیم اسکان داده شدند با اعمال شاقه!!!چراکه برای رسیدن به طبقه فوقانی باید پله آهنی زمخت ...و سرد و یخ زده را با کوله های سنگین و نیمه سنگین بالا میکشیدند که حقیقتا برای خانمها سخت بود بخصوص اگر این اتفاق مکرر تکرار میشد.
برو بچه های فدراسیون و متولیان صعودهم در همان ساختمان ساکن شدندو دورادور و بصورت نامحسوس جوانب گوناگون را مد نظر قرار میدهند به نحوی که برای قضاوت واقعی در خصوص ادامه مسیر تا قله اقای بهنام جداییان و نفراتی ساعت 4 بعداز ظهر به قله عزیمت و ساعاتی بعد بازگشتند
قله تفتان
.زمان بیدار باش 4.5 صبح بود و حرکت 5.5، شب را بی اشتها و بی شام و در وزش باد نچندان شدید اما سرد،به نحوی که دیواره های چادر یخ زده بود به سر کردیم و ودرزمان اعلام شده راهی قله شدیم،صف طولانی و حرکت آهسته و به نرمی صورت میگرفت و میشد سرما را نوک انگشتان شصت پا به راحتی احساس کرد که این حس در قله شدید تر بود.مسیر با شیبی ملایم آغاز و پس از یکساعت تند میشود، گاهی یخ زده است و گاهی سنگی، که از نیمه های شیب میشد بوی گوگرد را احساس کرد که مکمل آن سرمایی است که با افزایش ارتفاع بیشتر میشود.اجابجایی شدید ابرها برفراز یال منتهی به قله نشان از باد روی قله است و خورشید هنوز از گرمای خود هدیه ای به ما نمی دهد، آنقدر بخیل شده است که برای دیدنش به ناچار ما به سویش روان شدیم و در حالی که ساعت ارتفاع 4000را نشان رفته و ساعت 8 صبح را یادآور میشود نفراتی را میبینیم که به سرعت بعد از صعود قله در راه بازگشتند و البته گاها برفک یخی که بر صورتشان نشسته و جان میدهد تا سوژه عکاسی من باشند، باد بسیار شدید است و تلفیقش با سرما 15 درجه ای زیر صفر میشود که دست ما را برای عکاسی بسته است مگر آنکه کرختی انگشتان و سرمای آنرا بجان بخریم که خریدیم، به اصرار دوستی از من عکس میگیرد و متقابل چنین میکنم، باد گاز خروجی گوگرد را هر لحظه به سمتی میخواباند، خوشبختانه جهت وزش باد جنوبی است و به نفع ما...
بعد از زیارت قله سریعا ارتفاع کم کرده و به سمت کاسه روان میشوم، برخلاف قله در اینجا کمی برف تلنبار شده که باب گروههاست برای عکاسی...
مسیر بازگشت را باید با احتیاط طی کرد، چراکه احتمال لیز خوردن بالا بود و بروز حادثه محتمل و البته زمین یخ زده و تراکم همنورد بالا، آسیب های زانو هم در فرودهای تند بیشتر میشود که احتیاط بیشتر را میطلبد.ساعت از 12 ظهر گذشته و آرام آرام به پایین و پناهگاه میخزیم، صدای بالگرد امداد که نزدیک پناهگاه می نشیند خیالمان را ناراحت میکند که مبادا آسیب دیده ای داشته باشیم.در حین فرود نزدیک قله بچه های تیم دوم به سرپرستی آقای امانی را میبینم که در دامنه قله صبح اطراق کرده بودند و از مسیر دوم صعود داشتند و البته تیم امید که به سرپرستی آقای جلال چشمه قصابانی از مسیر فنی صعود داشتند و حدود ساعت 1.5 به پناهگاه رسیدند.
حالا همه تیمها به پناهگاه رسیدند و آقای آسیابان با اصرار تیمها را وادار به حرکت میکند مجددا فرود دوم را آغاز میکنیم و بعد از 2 ساعتی به نقطه اول و مقصد میرسیم که اتوبوس هامنتظر مایند و بلافاصله به سمت شهر زاهدان حرکت میکنیم و بعد از دوش به استراحت و صرف شام مشغول ودر رختخواب می رویم تا ساعت 8 خوابگاه را تحویل دهیم .
خواب به چشمانم ارزانی نمی گردد و تا صبح بیدار میمانم و گزارش نویسی را آغاز میکنم که شروعش در خوابگاه و ادامه اش در قطاری است که بعد از 22 ساعت تا لحظه پایان گزارش نزدیک تهرانیم که بعد از ظهر به همدان راهی شویم.
پی نوشت...برخورد برخی دوستان و بیان اینکه از خوانندگان وبلاگ دیار الوند هستند مرا تشویق به ادامه کار وبلاگ کرد.تشکر از سرپرستان برنامه بخصوص آقای آسیابان و صبوری ایشان.احساس مسئولیت بهنام...و همنوردان هیئت زاهدان ... و جلال چشمه قصابانی که حامی ما بوده و هستند.
آقایان مهدی ندیمی - امانی- افلاکی و اینجانب
4 تیم از همدان بودم که تیم 6 نفره ما در معیت آقای جلال چشمه قصابانی در این برنامه حضور داشت
در پایان :
این گزارش را همان شب صعود تکمیل کردم اما به و اسطه آنکه همواره دوست دارم تلفیقی از عکس و متن باشد با تاخیر و پس از دو بار حذف شدن نوشتم .
این روزها با شبکه های اجتماعی کمتر هستند کسانی که حوصله وبلاگ نویسی داشته باشند اما من دارم به برکت وجود شما
تشکر مجدد از آقایان زارعی، آسیابان، جدائیان، خلیلی، سواد کوهی ، کریمپور، دریاب، ندیمی و همراهانشان، هیئت همدان- تفتان- فدراسیون و... به طور ویژه امیری عزیز دوست زاهدانی ما و مردمان خونگرم خاک زاهدان
برچسبها: صعود سراسری تفتان
ساعت 5 صبح را نشان رفته، باید طبق قرار اعلام شده از خوابگاهها به سمت پای کار روان شد آنهم بیرون خوابگاههای دانشجویی و با طی مسافتی 15 دقیقه ای حد فاصل خوابگاهها با محل توقف اتوبوس ها، محک خوبی است تا با کوله سنگین چون ترازویی دیجیتال باشیم و انصافمان را وزن کنیم که چقدر بار خود کرده ایم،گر چه هر چه در توانمان بوده از خود و تجهیزاتمان زده ایم تا بلکه چند گرمی را سبک کنیم، اما خب، انگار برای مستقل بودن و رو ننداختن به این و آن چون " مراد برقی" باید خانه را در کوله چید و "خانه به دوش" شد.
پذیرش در هیت کوهنوردی زاهدان
گاهی با خود فکر میکنم در آن دنیا که وعده اش را فراوان به ما داده اند چگونه باید جواب جوارح و اعضا خود را بدهیم که اینهمه بارشان می کنیم و در مقابل طی چند روز برنامه نه خوراکشان را درست و حسابی می دهیم و نه خوابشان را... انگشت انصافمان را سرما زده و ترازوی وجدانمان دیجیتالی شده که فقط بار را نشان می دهد و دیگر دو کفه نیست که انصاف در یک کفه و خودخواهی در طرف دیگر باشد...از خود کار می کشیم و به شصت نرسیده درد زانو و پا و آرتروز و ...
یک طرفه فکر می کنیم و فقط در" خود خواهی "محض به خود و لحظه ای خوشی آنهم با درد و رنج و سختی می اندیشیم، نه خانواده و نه اجتماع، هیچکدام را ارزشی قائل نیستیم که اگر بودیم طی دو سه هفته اخیر شاهد از دست دادن و یخ زدگی عضو و جان نفراتی نبودیم و اصولا شاید اغراق نباشد، بگوئیم گاهی با روند فعلی دچار "خود آزاری " هستیم و ناخواسته یا خواسته بدان مبتلائیم.
انتظار و حرکت به سمت دامنه
خود را به محوطه جلو دانشگاه محل اسکان رسانیدیم ، میدانیم که دو تا سه ساعتی را زمان خواهد برد تا به ابتدای مسیر صعود برسیم، چند تایی اتوبوس SCANIAو MENو ولو منتظرند، اما تعداد نفرات بالاست و جوابگو نیست، طبق معمول و بر اساس اصل برابری زن و مرد !!! که گمشده اصلی خانم هاست، آنها زودتر سوار میشوند، تعداد ایشان هم کم نیست و آفرین بر همت این بانوان که با توجه به ظرافت جنس و روح لطیفشان و خشونت گاه به گاه طبیعت با کوهنوردان، این رشته را انتخاب کرده اند... ما همچنان منتظر می شویم، سرپرست تیم 6 نفره ما از همدان اجازه سوار شدن را نمی دهد و باید منتظر ایستاد، کم کم سرمای خاص منطقه خود نمائی میکند و تخت شانه هایمان را نوازش می دهد، به هوای نشستن در داخل اتوبوس، سبک پوشیده ایم و این موضوع ما را سوژه ننه سرما قرار داده تا فارغ از محرم و نا محرم ،کمی از مهربانی خود را به همدانی های سرما چشیده، بیشتربچشاند، هر چند طعم خوبی همراه به سایش اعصاب و انتظار دارد، اما گوش ها را تیز میکند تا پیام های رد و بدل شده با بی سیم ها را که نشان از یک نوع عهد شکنی و ناهماهنگی در ارسال اتوبوس دارد را یاد آور شود، حالا ساعت از 6 روز پنجشنبه 15 بهمن 94 گذشته و تمام اتوبوس ها روان شده اند و به قول معروف علی مانده و حوضش...
بالاخره اتوبوسی می آید و ما حرکت می کند و من در عالم خیال به لحظه حرکت و حضور در برنامه می اندیشم، آندم که خبر و اطلاعیه صعود را ماهها پیش دیدم و بی تفاوت از کنارش گذشتم، تا چند روز مانده که یهوئی هوس حضور پیدا کردم، پس از ردیابی نهایتا سر از لیست آقا جلال چشمه قصابانی در آوردم که همواره در چنین مواردی دستگیر بچه های همدان است، هر هیئت سهمیه دو نفر خانم و 4 نفر آقا را دارد که هیئت همدان 7 نفری را لیست بسته و ...
خوابگاه دانشگاه
پس از کش و قوس ها و هماهنگی های لازم، بالاخره لیست آقا جلال متشکل از اینجانب،احمد خلیلی(سرپرست)،علی دریاب،مهدی ندیمی و خانم ها حقیریان و گودرزی به فدراسیون ارسال و تایید میشود،لذا باید خود را آماده حضور میکردیم، مشکلات کاری همنوردان و رزرو بلیط قطار با بلیط هواپیما، از دغدغه های دوستان بود که نهایتا به صورت سرجمع باید نفری 400 هزارتومان را برای این برنامه و حرکت با قطار کنار میگذاشتیم، از لحاظ مرخصی هم خوشبختانه مدیر کل بنده از قبل موافقت خودشان را اعلام کرده بودند که از این حیث خیالم راحت بود و حتی در واپسین روزها با مرخصی ورزشی موافقت کردند که جای قدردانی دارد.
حدودا رنج سفر و پی 2000 کیلومتر سفر و یکجانشینی (حرکت از همدان به تهران و از تهران با قطار تا زاهدان و خاش ) را به تن مالیده بودم اما خب سفر و تجربه قطار را هم دوست داشتم.
دوشنبه 12 بهمن 94 بعد از ظهر از همدان خارج شدم و با تهیه بلیط 23 هزار تومانی و سه ساعت وقت به تهران رسیدم ،گر چه قصد داشتم مهمان مهمانسرا باشم اما با تماسی که با یکی از دوستان همدانی مقیم تهران بنام آقا یوسف از اعضا گروه سحرخیزان داشتم ایشان بنده را به جمع گروه که در خانه ایشان مهمان بودند دعوت کردند و ...
دوستان ارجمند گروه سحرخیزان تهران
حالا صبح شده و ساعت 12 باید در ایستگاه راه آهن می بودیم، ایستگاه شلوغ بود و کوله پشتی ها نشان از استقبال خوب همنوردان داشت، چهره هایی آشنا و چهره هایی که بعد آشنایمان شدند، مایحتاج سفر و اقامت 24 ساعته و تنقلات را خریدیم و در قطار خزیدیم، بوق قطار به راه افتاد و بر ریل تنیدیم که ای کاش در ریل زندگی هم چنین بودیم و بوق قطار زندگی از خواب بیدارمان میکرد...
واگن 7 و کوپه 6 با ظرفیت چهار نفر، سه نفر بودیم و نفر چهارم همسفری بود بنام آقای صبوری که تصادفا همشهری بود و تحصیل کرده حسابداری و سیاست و کارآزموده و دنیا دیده، محجوب و بر خلاف من گزیده گوی و مفیدگوی...
دو عدد آب معدنی کوچک و چند تایی بیسگویت و شکلات و فلاکسی آب جوش و نپتونی دبش و ملافه ای مثلا شسته شده و پلمب و پتویی در بسته مخصوص، ماحصل اندیشه ما بود برای قطار پلور سبز که بهترین بود مثلا...
موافق تهیه بلیط درجه یک 100 هزارتومانی بهترین قطار مسیر بودم، کوپه های 6 نفری هم بود با هزینه 68 هزار تومان که متاسفانه قسمت ما خواهد بود در بازگشت از زاهدان...
قطار مدام درایستگاههای مختلف توقف می کند و سوار و پیاده می شوند و گاهی افراد بومی و گاهی کوهنوردانی که خود را به زحمت به ایستگاههای بین راهی رسانده اند...و البته این مرکب آهنی هراز گاهی هم در مسیر عریان، لاک پشتی می رود تا با قطاری که در همان ریل می آید همکاری کرده باشد و در این بین یادی هم از رضا خان قلدر می شود که با احداث این راه آهن چه خیانتی به ایران کرده است که ای کاش این خیانت را با احداث خط دو ریله کامل می کرد!!!
وارد رستوران قطار میشوم قیمت ها بدک نیست، می شود شام و ناهاری بین 10 تا 17 تومان را از منو انتخاب کرد و با 4 تومانی هم صبحانه ای نوش کرد.
در بین راه دو بار توقف 20 دقیقه ای هم برای ادای فریضه نماز داشت و توفیقی اجباری برای فراغت از حصر خانگی... سر و صدا زیاد است و البته بنابه تبلیغات قطار، در کوپه های چهار نفره با تهویه خوب و دیواره دو جداره این سلب آسایش کمتر دیده میشود، اما برای ما که دنبال ناخوشی هستیم و در دل بستن به این خوش ها بی تفاوت...
جای جای قطار سوراخ است و هر جا لولایی و لاستیک دری مستهلک شده، جای دیگرش را سوراخ سوراخ کرده اند و بی لاستیک در هم میتوان از خلق پول گرفت چنانچه فقدان این عایق کاری ها را در چند صد کیلومتر آخر که مسیر شنی و ریل ها پر از ماسه است میتوان با تنفس ریزگردها به خوبی استشمام و در آغوش حلق کرد.
دوستی گرانقدرو گرانسنگ بنام آقای امیری را از چندی پیش در شبکه اجتماعی از زاهدان آشنا شده ام و یک نوع دوستی محسوس اما ناملموس را با ایشان دارم، چندباری در بین راه جویای احوال ما شده اند که درنهایت درایستگاه زاهدان ایشان را خواهم دید، قطار از زاهدان رد میشود و از سر دیگر شهر مجددا وارد میشود،همانند کمر بندی ریلی... در انجا از دور و با اشاره آقای امیری را می بینم که منتظر ماست.
دعوت و اصرارش را برای میزبانی با کمال تواضع و احترام و به بهانه حضور در جمع رد کرده و صرفا مزاحم ایشان میشویم تا به دهکده المپیک زاهدان محل پذیرش وارد شویم، بعد از ربع ساعت حالا دیگر با خوشامد گویی در سالن سنگنوردی و ثبت نام و دریافت بسته فرهنگی و ارائه مدارک و دریافت IDکارت رسما جز نفرات هستیم و به اتفاق دوستان و با اتوبوس راهی خوابگاههای دانشجویی تدارک دیده می شویم که انصافا تمیز و مرتب و نوساز هستند.
همانند بسیاری از سفره های کوهنوردی ناهاری مختصر و ترکیبی از غذاهارا خورده و به اتفاق آقای امیری راهی بازار و خیابان میشویم، بازار "تانا" در اینجا داغ است و قیمت ها مناسب و انگار کوهنوردان وارد بهشت شده اند، هر یک در مغازه ای مشغول تست کفش بودند... انگار همه را عطش خرید یکجا بود، رویای کوهنوردان هم همانند ورزششان با دیگران فرق دارد،آنچنانکه عاشقی شان، که به جای دل و قلب در پا و زانوان آنهاست...
ساعت 7 غروب در تالار ملاصدرا مراسم افتتاحیه است و با سرگردانی کم در پردیس دانشگاهی و پس از چند بار پایین بالاشدن، بالاخره آنرا پیدا و وارد میشویم که اگر ملا صدرا هم بود چنین بود.
آقایان جدائیان، نقوی و چشمه قصابانی
سالن پر است و نمایشگاهی کوچکی هم از هنرنمائی کدبانوان شهر خود نمایی میکند، با دریافت بسته پذیرایی بر روی صندلی آرام میگیریم و البته تجدید دیدارها ... و با صدای مجری به خود می آییم، سخنرانان به رسم مرسوم، از ریاست هیئت تا فدراسیون، از معاون استاندار تا مدیر کل تربیت بدنی، یکایک سخن میگویند که همگی در یک چیز مشترکند، خوش آمد گویی و آرزوی میزبانی خوش و برنامه ای موفق و البته شرح حالی مختصر از موفقیت دولت و اقتصاد و دغدغه های ویژه مسئولین.
آقا اقبال هم مختصری پیرامون مسائل فنی و الزامات ضروری صعودسخن میگوید و رقص محلی هم مکمل تقدیر و تجلیل هایی میشود که عنصر لاینفک این نوع مراسم است همانند حاشیه ها و گلگی هایی که زاده خواهند شد.
پی نوشت؛
بر اساس اخباری که هم اکنون از طریق دوستان به بنده رسید دوستان همدانی در قالب تیمی سه نفره متشکل از آقایان پاینده،طهمورثی و سعید دینی موفق شدند پیمایش زمستانی خط الرس اشتران را به اتمام برسانند که ضمن خدا قوت، به همت اینان آفرین و برای خودشان تندرستی آرزومندیم.
در بخش دوم >>> به زودی ...
برچسبها: صعود سراسری تفتان