اخبار و تصاویری از کوهستان . طبیعت و مطالب آموزشی و مفید

 

در بخش نخست گزارش به چگونگی حضور و مراسم افتتاحیه صعود سراسری پرداختیم و حال بخش پایانی ...

بعد از افتتاحیه و صحبت های مقدماتی متولیان و مسئولین امر، آقا اقبال هم مختصری پیرامون مسائل فنی و الزامات ضروری صعودسخن میگوید و رقص محلی هم مکمل تقدیر و تجلیل هایی میشود که عنصر لاینفک این نوع مراسم است همانند حاشیه ها و گلگی هایی که زاده خواهند شد. که انهم سهم ثابت میزبان از چنین حضوری است که آفت کوهنوردی و بالاتر از آن مردمان کشور ماست. بعد از صرف شام به خوابگاهها میخزیم تا 4.5 بیدار شده و 5 راهی شویم.حالاساعت 6.5 است و درون اتوبوس گرم نشسته ایم و جاده خاش را پشت سر میگذرایم، نفرات هم به خواب رفته اند و راهنما در جایی که تفتان دیده می شود به شرح قلل آن میپردازد از قله صُبَح ، نر کوه و ماده کوه که همان تفتان است.پس از طی مسافت جاده روستایی و پر فراز و نشیب که مختص اتوبوس نیست به جاده اصلی دسترسی به تفتان می شویم و در دو راهی با طی 8 کیلومتر به سمت راست به دره گل می رسیم. 


نفرات با کوله های سبک و سنگین پیاده شده و اتوبوس ها به زحمت دور زده و کاروان کوهنوردان در سایه  و از زیر قرآن و دعای نا محسوس خانواده ها عازم میشوند، غافل از اینکه قرآنی که باید از زیرش رد شویم و خود را بدان بسپاریم باید در اتمام برنامه و در بدو ورود به جامعه باشد که پر از رنگ و نیرنگ است والا اون بالا که جز خدا نتوان دید و همه در پناه اوئیم.کلاه بر سر میگذاریم تا آفتاب سیاهمان نکند آنگونه که با پناه بردن به کوهستان کلاه بر سر مشکلات زندگی میگذاریم و دیگران را سیاه می کنیم.جایگاه ما در صف مشخص نیست، اینکه وسطیم یا انتها،چون حرکت کرده اند و خانمها ابتدا حرکت میکنند و با فاصله ای آقایان...گرچه همواره و بصورت ناخواسته بعدها مختلط میشوند و چه حس زیبایی است این اختلاط که بر خلاف تفکر حضرات که اخلاق را زیر میکروسکپ مذهب و رفتار خود سنجش میکنند در آنجا همه یکی اند و اعتماد و اطمینان،چون اعضای یک خانواده اند" خداقوت و امری نیست " پس ورد آشنایی و کسب اطمینان است.


  پاکوب ابتدا مسطح است با شیبی ملایم، مسیر تیم ما مسیر عادی است و از پیمایش دره سکوت بخاطر خطرات جانبی ریزش اجتناب میگردد، و به همین دلیل باید مسیری طولانی تر را با صرف چای آتیشی  در ابتدای راه طی کرد.هوا گرم است و لازم است لباس کم شود، در همین حین آقای سواد کوهی که بومی منطقه است را می بینم که قصددارد از مسیر دره سکوت صعود نماید، با او همراه میشوم، عجیب دوست داشتم از این مسیرصعود نمایم شرح حالش را در اینترنت و گزا ش گروهها خوانده بودم لذا فرصت را غنیمت شمرده همراه میشوم، در بین مسیر دو تن از کوهنوردان خانم زاهدانی نیزبه ما اضافه شدند، دره ای زیبا را با نوشیدن اب از چشمه پونه ادامه می دهیم در این دره آب کمی روان است اما طعم گوگرددارد و غیر قابل نوشیدن است ، دره در جاهایی تنگ و  شدیدا ریزشی است  و البته جاهایی هم سنگ هایی رسوبی که تنها تکیه گاه ما برای گامبردازی است که نمیتوان به راحتی بدان اعتماد کرد آنگونه که در جایی سنگی از زیرپای خانمی در رفته و با خوش شانسی از کنار سرم مسیر خود را می رود.

 

 

 

 گذر از دره ای که دوستش دارم 

 و شعار کوهستانی یک همنورد

گر چه این دره، میانبر ماست اما قطعا مسیر پر خطری است برای صعودهای تیمی که هر چقدرتعداد نفرات بالا باشد احتمال بروز حادثه هم بالاست، بعد از خروج از دره" هیس " که ناشی از فرسایش عبور رودخانه است مجددا به گروه ملحق شده و در کف رودخانه ادامه مسیر میدهیم،مسیر گاهی سنگی و گاهی ماسه ای و نرم است با شیبی بسیار ملایم...

ارتفاع سنگی دو سه متری در مسیر، ترافیک ایجاد کرده که با کارگاهی، دیگران را با حمایت رد میکنند، نیم ساعت بعد به نقطه ای میرسیم که پرشیب بوده و البته کمی برف سفت بر روی آن خوابیده است، دختری با دیدن نفر انتهای مسیر پرشیب به حال او افسوس می خورد و میگوید "کاش الان من آنجا بودم "او غافل است از دختری که در چند صد متری پست سرش افسوس بودن در جای او را دارد و اصولا ما انسانها همواره افسوس جایگاه دیگران را میخوریم... 

پناهگاه صُبَح تفتان


نفس زنان با کوله های سنگین شیب را 45 دقیقه پشت سر گذاشته و پس از طی مسافتی با شیب کم، پناهگاه را میبینیم، دیدن پناهگاه خیلی ها را انرژی میبخشد منهم هر آنچه قبلا در اینترنت دیده و به عینه شاهدش باشم را دوست دارم، بجای پیمایش مسیر عادی در زیر پناهگاه که بخشی از آن کاملا یخ زده است شیب زیر پناهگاه راپشت سر گذاشته و به پناهگاه میرسم، پناهگاهی قدیمی در کنار پناهگاه مدرن و نیمه ساخت در 4 طبقه که معلوم نیست چه منطقی باعث ساخت آن شده میزبان حدودا 300 نفری میشود...در پشت پناهگاه که تقریبا رخ شمالی است چادر میزنم که باید ابتدا برف و یخ را با بیل موجود در محل تمیز و بعد چادر بزنم...


نیم ساعتی زمان میبرد، باد کمی میوزد و خورشید برما میتابد تا سرمای کمتری احساس کنیم، همنورد دیگرم هم که در داخل ساختمان چادر زده بود بیرون و به نزد ما می آید، بر روی سطح یخ زده سکو چاد زده و گشتی در محل زده و چای و ناهاری مشروح صرف میکنیم و بعد زمانی به عکاسی و سرک کشی به دوستان میگذرد که در صعودهای سراسری غنیمتی است برای آشنائی بیشتر...

 

آقایان جلال چشمه قصابانی . احمد خلیلی و اینجانب

 

  

اینهم کلبه من و احمد 

و عکس های یادگاری غروب 

و چشم انداز هتل 5 میلیون ستاره ما

خانمها در داخل پناهگاه قدیم اسکان داده شدند با اعمال شاقه!!!چراکه برای رسیدن به طبقه فوقانی باید پله آهنی زمخت ...و سرد و یخ زده را با کوله های سنگین و نیمه سنگین بالا میکشیدند که حقیقتا برای خانمها سخت بود بخصوص اگر این اتفاق مکرر تکرار میشد.
برو بچه های فدراسیون و متولیان صعودهم در همان ساختمان ساکن شدندو دورادور و بصورت نامحسوس جوانب گوناگون را مد نظر قرار میدهند به نحوی که برای قضاوت واقعی در خصوص ادامه مسیر تا قله اقای بهنام جداییان و نفراتی ساعت 4 بعداز ظهر به قله عزیمت و ساعاتی بعد بازگشتند

 

 

قله تفتان 

.زمان بیدار باش 4.5 صبح بود و حرکت 5.5، شب را بی اشتها و بی شام و در وزش باد نچندان شدید اما سرد،به نحوی که دیواره های چادر یخ زده بود به سر کردیم و ودرزمان اعلام شده راهی قله شدیم،صف طولانی و حرکت آهسته و به نرمی صورت میگرفت و میشد سرما را نوک انگشتان شصت پا به راحتی احساس کرد که این حس در قله شدید تر  بود.مسیر با شیبی ملایم آغاز و پس از یکساعت تند میشود، گاهی یخ زده است و گاهی سنگی، که از نیمه های شیب میشد بوی گوگرد را احساس کرد که مکمل آن سرمایی است که با افزایش ارتفاع بیشتر میشود.اجابجایی شدید ابرها برفراز یال منتهی به قله نشان از باد روی قله است و خورشید هنوز از گرمای خود هدیه ای به ما نمی دهد، آنقدر بخیل شده است که برای دیدنش به ناچار ما به سویش روان شدیم و در حالی که ساعت ارتفاع 4000را نشان رفته و ساعت 8 صبح را یادآور میشود نفراتی را میبینیم که به سرعت بعد از صعود قله در راه بازگشتند و البته گاها برفک یخی که بر صورتشان نشسته و جان میدهد تا سوژه عکاسی من باشند، باد بسیار شدید است و تلفیقش با سرما 15 درجه ای زیر صفر میشود که دست ما را برای عکاسی بسته است مگر آنکه کرختی انگشتان و سرمای آنرا بجان بخریم که خریدیم، به اصرار دوستی از من عکس میگیرد و متقابل چنین میکنم، باد گاز خروجی گوگرد را هر لحظه به سمتی میخواباند، خوشبختانه جهت وزش باد جنوبی است و به نفع ما...

بعد از زیارت قله سریعا ارتفاع کم کرده و به سمت کاسه روان میشوم، برخلاف قله در اینجا کمی برف تلنبار شده که باب گروههاست برای عکاسی...

مسیر بازگشت را باید با احتیاط طی کرد، چراکه احتمال لیز خوردن بالا بود و بروز حادثه محتمل و البته زمین یخ زده و تراکم همنورد بالا، آسیب های زانو هم در فرودهای تند بیشتر میشود که احتیاط بیشتر را میطلبد.ساعت از 12 ظهر گذشته و آرام آرام به پایین و پناهگاه میخزیم، صدای بالگرد امداد که نزدیک پناهگاه می نشیند خیالمان را ناراحت میکند که مبادا آسیب دیده ای داشته باشیم.در حین فرود نزدیک قله بچه های تیم دوم به سرپرستی آقای امانی را میبینم که در دامنه قله صبح اطراق کرده بودند و از مسیر دوم صعود داشتند و البته تیم امید که به سرپرستی آقای جلال چشمه قصابانی از مسیر فنی صعود داشتند و حدود ساعت 1.5 به پناهگاه رسیدند.
حالا همه تیمها به پناهگاه رسیدند و آقای آسیابان با اصرار تیمها را وادار به حرکت میکند مجددا فرود دوم را آغاز میکنیم و بعد از 2 ساعتی به نقطه اول و مقصد میرسیم که اتوبوس هامنتظر مایند و بلافاصله به سمت شهر زاهدان حرکت میکنیم و بعد از دوش به استراحت و صرف شام مشغول  ودر رختخواب می رویم تا ساعت 8 خوابگاه را تحویل دهیم .
خواب به چشمانم ارزانی نمی گردد و تا صبح بیدار میمانم و گزارش نویسی را آغاز میکنم که شروعش در خوابگاه و ادامه اش در قطاری است که بعد از 22 ساعت تا لحظه پایان گزارش نزدیک تهرانیم که بعد از ظهر به همدان راهی شویم.

 

پی نوشت...برخورد برخی دوستان و بیان اینکه از خوانندگان وبلاگ دیار الوند هستند مرا تشویق به ادامه کار وبلاگ کرد.تشکر از سرپرستان  برنامه  بخصوص آقای آسیابان و صبوری ایشان.احساس مسئولیت بهنام...و همنوردان هیئت زاهدان ... و جلال چشمه قصابانی که حامی ما بوده و هستند.

 

آقایان مهدی ندیمی - امانی- افلاکی و اینجانب

 

4 تیم  از همدان بودم که تیم 6 نفره ما در معیت آقای جلال چشمه قصابانی در این برنامه حضور داشت 

 

در پایان :

این گزارش را همان شب صعود تکمیل کردم اما به و اسطه آنکه همواره دوست دارم تلفیقی از عکس و متن باشد با تاخیر و پس از دو بار حذف شدن نوشتم .

این روزها با شبکه های اجتماعی کمتر هستند کسانی که حوصله وبلاگ نویسی داشته باشند اما من دارم به برکت وجود شما 

تشکر مجدد از آقایان زارعی، آسیابان، جدائیان، خلیلی، سواد کوهی ، کریمپور، دریاب، ندیمی و همراهانشان، هیئت همدان- تفتان- فدراسیون و...  به طور ویژه امیری عزیز دوست زاهدانی ما و مردمان خونگرم خاک زاهدان


برچسب‌ها: صعود سراسری تفتان
نوشتهشده توسط علی بیات در ساعت 14:38 | لینک  | 

 

ساعت 5 صبح را نشان رفته، باید طبق قرار اعلام شده از خوابگاهها به سمت پای کار روان شد آنهم بیرون خوابگاههای دانشجویی و با طی مسافتی 15 دقیقه ای حد فاصل خوابگاهها با محل توقف اتوبوس ها، محک خوبی است تا با کوله سنگین چون ترازویی دیجیتال باشیم و انصافمان را وزن کنیم که چقدر بار خود کرده ایم،گر چه هر چه در توانمان بوده از خود و تجهیزاتمان زده ایم تا بلکه چند گرمی را سبک کنیم، اما خب، انگار برای مستقل بودن و رو ننداختن به این و آن چون " مراد برقی" باید خانه را در کوله چید و "خانه به دوش" شد.

 

پذیرش در هیت کوهنوردی زاهدان


گاهی با خود فکر میکنم در آن دنیا که وعده اش را فراوان به ما داده اند چگونه باید جواب جوارح و اعضا خود را بدهیم که اینهمه بارشان می کنیم و در مقابل طی چند روز برنامه نه خوراکشان را درست و حسابی می دهیم و نه خوابشان را... انگشت انصافمان را سرما زده و ترازوی وجدانمان دیجیتالی شده که فقط بار را نشان می دهد و دیگر دو کفه نیست که انصاف در یک کفه و خودخواهی در طرف دیگر باشد...از خود کار می کشیم و به شصت نرسیده درد زانو و پا و آرتروز و ... 
یک طرفه فکر می کنیم و فقط در" خود خواهی "محض به خود و لحظه ای خوشی آنهم با درد و رنج و سختی می اندیشیم، نه خانواده و نه اجتماع، هیچکدام را ارزشی قائل نیستیم که اگر بودیم طی دو سه هفته اخیر شاهد از دست دادن و یخ زدگی عضو و جان نفراتی نبودیم و اصولا شاید اغراق نباشد، بگوئیم گاهی   با روند فعلی دچار "خود آزاری " هستیم و ناخواسته یا خواسته بدان مبتلائیم.

انتظار و حرکت به سمت دامنه 



 خود را به محوطه جلو دانشگاه محل اسکان رسانیدیم ، میدانیم که دو تا سه ساعتی را زمان خواهد برد تا به ابتدای مسیر صعود برسیم، چند تایی اتوبوس SCANIAو MENو ولو منتظرند، اما تعداد نفرات بالاست و جوابگو نیست، طبق معمول و بر اساس اصل برابری زن و مرد !!! که گمشده اصلی خانم هاست، آنها زودتر سوار میشوند، تعداد ایشان هم کم نیست و آفرین بر همت این بانوان که با توجه به ظرافت جنس و روح لطیفشان و خشونت گاه به گاه طبیعت با کوهنوردان، این رشته را انتخاب کرده اند... ما همچنان منتظر می شویم، سرپرست تیم 6 نفره ما از همدان اجازه سوار شدن را نمی دهد و باید منتظر ایستاد، کم کم سرمای خاص منطقه خود نمائی میکند و تخت شانه هایمان را نوازش می دهد، به هوای نشستن در داخل اتوبوس، سبک پوشیده ایم و این موضوع ما را سوژه ننه سرما قرار داده تا فارغ از محرم و نا محرم ،کمی از مهربانی خود را به همدانی های سرما چشیده، بیشتربچشاند، هر چند طعم خوبی همراه به سایش اعصاب و انتظار دارد، اما گوش ها را تیز میکند تا پیام های رد و بدل شده با بی سیم ها را که نشان از یک نوع عهد شکنی و ناهماهنگی در ارسال اتوبوس دارد را یاد آور شود، حالا ساعت از 6 روز پنجشنبه 15 بهمن 94  گذشته و تمام اتوبوس ها روان شده اند و به قول معروف علی مانده و حوضش...



بالاخره اتوبوسی می آید و  ما حرکت می کند و من در عالم خیال  به لحظه حرکت و حضور در برنامه می اندیشم، آندم که خبر و اطلاعیه صعود را ماهها پیش دیدم و بی تفاوت از کنارش گذشتم، تا چند روز مانده که یهوئی هوس حضور پیدا کردم، پس از ردیابی نهایتا سر از لیست آقا جلال چشمه قصابانی در آوردم که همواره در چنین مواردی دستگیر بچه های همدان است، هر هیئت سهمیه دو نفر خانم و 4 نفر آقا را دارد که هیئت همدان 7 نفری را لیست بسته و ...

خوابگاه دانشگاه


پس از کش و قوس ها و هماهنگی های لازم، بالاخره لیست آقا جلال متشکل از اینجانب،احمد خلیلی(سرپرست)،علی دریاب،مهدی ندیمی و خانم ها حقیریان و  گودرزی به فدراسیون ارسال و تایید میشود،لذا باید خود را آماده حضور میکردیم، مشکلات کاری همنوردان و رزرو بلیط قطار با بلیط هواپیما، از دغدغه های دوستان بود که نهایتا به صورت سرجمع باید نفری 400 هزارتومان را برای این برنامه و حرکت با قطار کنار میگذاشتیم، از لحاظ مرخصی هم خوشبختانه مدیر کل بنده از قبل موافقت خودشان را اعلام کرده بودند که از این حیث خیالم راحت بود و حتی در واپسین روزها با مرخصی ورزشی موافقت کردند که جای قدردانی دارد.

حدودا رنج سفر و  پی 2000 کیلومتر سفر و یکجانشینی (حرکت از همدان به تهران و از تهران با قطار تا زاهدان و خاش ) را به تن مالیده بودم اما خب سفر و تجربه قطار را هم دوست داشتم.



دوشنبه 12 بهمن 94 بعد از ظهر از همدان خارج شدم و با تهیه بلیط 23 هزار تومانی و سه ساعت وقت به تهران رسیدم ،گر چه قصد داشتم مهمان مهمانسرا باشم اما با تماسی که با یکی از دوستان همدانی مقیم تهران بنام آقا یوسف از اعضا گروه سحرخیزان داشتم ایشان بنده را به جمع گروه که در خانه ایشان مهمان بودند دعوت کردند و ...

دوستان ارجمند گروه سحرخیزان تهران

حالا صبح شده و ساعت 12 باید در ایستگاه راه آهن می بودیم، ایستگاه شلوغ بود و کوله پشتی ها نشان از استقبال خوب همنوردان داشت، چهره هایی آشنا و چهره هایی که بعد آشنایمان شدند، مایحتاج سفر و اقامت 24 ساعته و تنقلات را خریدیم و در قطار خزیدیم، بوق قطار به راه افتاد و بر ریل تنیدیم که ای کاش در ریل زندگی هم چنین بودیم و بوق قطار زندگی از خواب بیدارمان میکرد...

واگن 7 و کوپه 6 با ظرفیت چهار نفر، سه نفر بودیم و نفر چهارم همسفری بود بنام آقای صبوری که تصادفا همشهری بود و تحصیل کرده حسابداری و سیاست و کارآزموده و دنیا دیده، محجوب و بر خلاف من گزیده گوی و مفیدگوی...
دو عدد آب معدنی کوچک و چند تایی بیسگویت و شکلات و فلاکسی آب جوش و نپتونی دبش و ملافه ای مثلا شسته شده و پلمب و پتویی در بسته مخصوص، ماحصل اندیشه ما بود برای قطار پلور سبز که بهترین بود مثلا...
موافق تهیه بلیط درجه یک 100 هزارتومانی بهترین قطار مسیر بودم، کوپه های 6 نفری هم بود با هزینه 68 هزار تومان که متاسفانه قسمت ما خواهد بود در بازگشت از زاهدان...

قطار مدام درایستگاههای مختلف توقف می کند و سوار و پیاده می شوند و گاهی افراد بومی و گاهی کوهنوردانی که خود را به زحمت به ایستگاههای بین راهی رسانده اند...و البته این مرکب آهنی هراز گاهی هم در مسیر عریان، لاک پشتی می رود تا با قطاری که در همان ریل می آید همکاری کرده باشد و در این بین یادی هم از رضا خان قلدر می شود که با احداث این راه آهن چه خیانتی به ایران کرده است که ای کاش این خیانت را با احداث خط دو ریله کامل می کرد!!!


وارد رستوران قطار میشوم قیمت ها بدک نیست، می شود شام و ناهاری بین 10 تا 17 تومان را از منو انتخاب کرد و با 4 تومانی هم صبحانه ای نوش کرد.

در بین راه دو بار توقف 20 دقیقه ای هم برای ادای فریضه نماز داشت و توفیقی اجباری برای  فراغت از حصر خانگی... سر و صدا زیاد است و البته بنابه تبلیغات قطار، در کوپه های چهار نفره با تهویه خوب و دیواره دو جداره این سلب آسایش کمتر دیده میشود، اما برای ما که دنبال ناخوشی هستیم و در دل بستن به این خوش ها بی تفاوت...

جای جای قطار سوراخ است و هر جا لولایی و لاستیک دری مستهلک شده، جای دیگرش را سوراخ سوراخ کرده اند و بی لاستیک در هم میتوان از خلق پول گرفت چنانچه فقدان این عایق کاری ها را در چند صد کیلومتر آخر که مسیر شنی و ریل ها پر از ماسه است میتوان با تنفس ریزگردها به خوبی استشمام و در آغوش حلق کرد.
دوستی گرانقدرو گرانسنگ بنام آقای امیری را از چندی پیش در شبکه اجتماعی از زاهدان آشنا شده ام و یک نوع دوستی محسوس اما ناملموس را با ایشان دارم، چندباری در بین راه جویای احوال ما شده اند که درنهایت درایستگاه زاهدان ایشان را خواهم دید، قطار از زاهدان رد میشود و از سر دیگر شهر مجددا وارد میشود،همانند کمر بندی ریلی... در انجا از دور و با اشاره آقای امیری را می بینم که منتظر ماست.
دعوت و اصرارش را برای میزبانی با کمال تواضع و احترام و به بهانه حضور در جمع رد کرده و صرفا مزاحم ایشان میشویم تا به دهکده المپیک زاهدان محل پذیرش وارد شویم، بعد از ربع ساعت حالا دیگر با خوشامد گویی در سالن سنگنوردی و ثبت نام و دریافت بسته فرهنگی و ارائه مدارک و دریافت IDکارت رسما جز نفرات هستیم و به اتفاق دوستان و با اتوبوس راهی خوابگاههای دانشجویی تدارک دیده می شویم که انصافا تمیز و مرتب و نوساز هستند.



همانند بسیاری از سفره های کوهنوردی ناهاری مختصر و ترکیبی از غذاهارا خورده و به اتفاق آقای امیری راهی بازار و خیابان میشویم، بازار "تانا" در اینجا داغ است و قیمت ها مناسب و انگار کوهنوردان وارد بهشت شده اند، هر یک در مغازه ای مشغول تست کفش بودند... انگار همه را عطش خرید یکجا بود، رویای کوهنوردان هم همانند ورزششان با دیگران فرق دارد،آنچنانکه عاشقی شان، که به جای دل و قلب در پا و زانوان آنهاست...


ساعت 7 غروب در تالار ملاصدرا مراسم افتتاحیه است و با سرگردانی کم در پردیس دانشگاهی و پس از چند بار پایین بالاشدن، بالاخره آنرا پیدا و وارد میشویم که اگر ملا صدرا هم بود چنین بود.

   

آقایان جدائیان، نقوی و چشمه قصابانی


سالن پر است و نمایشگاهی کوچکی هم از هنرنمائی کدبانوان شهر خود نمایی میکند، با دریافت بسته پذیرایی بر روی صندلی آرام میگیریم و البته تجدید دیدارها ... و با صدای مجری به خود می آییم، سخنرانان به رسم مرسوم، از ریاست هیئت تا فدراسیون، از معاون استاندار تا مدیر کل تربیت بدنی، یکایک سخن میگویند که همگی در یک چیز مشترکند، خوش آمد گویی و آرزوی میزبانی خوش و برنامه ای موفق و البته شرح حالی مختصر از موفقیت دولت و اقتصاد و دغدغه های ویژه مسئولین.


آقا اقبال هم مختصری پیرامون مسائل فنی و الزامات ضروری صعودسخن میگوید و رقص محلی هم مکمل تقدیر و تجلیل هایی میشود که عنصر لاینفک این نوع مراسم است همانند حاشیه ها و گلگی هایی که زاده خواهند شد.

 پی نوشت؛

بر اساس اخباری که هم اکنون از طریق دوستان به بنده رسید دوستان همدانی در قالب تیمی سه نفره متشکل از آقایان پاینده،طهمورثی و سعید دینی موفق شدند پیمایش زمستانی خط الرس اشتران را به اتمام برسانند که ضمن خدا قوت، به همت اینان آفرین و برای خودشان تندرستی آرزومندیم.

در بخش دوم >>> به زودی ...

 


برچسب‌ها: صعود سراسری تفتان
نوشتهشده توسط علی بیات در ساعت 17:7 | لینک  |