
می شود گاهی در به در در خلوت گم شد به دور از هیاهو ... به دور از دوستان دور ... به دور از ظواهر ... به دور از ریا ... به دور از نیرنگ زندگی شهری ... به دور از تظاهر های دوستانه ...
می شود عزیزی را یاد کرد بی آنکه در کنارت باشد ... می شود خنکی را حس کرد بی آنکه سایه ای بر سرت باشد ... می شود سیر شد بی آنکه چیزی خورده باشی و می شود گرسنه ماند بی آنکه عاطفه ای دیده باشی
گاهی باید گریخت ... باید خلاصی یافت ... باید از گیر دادن ها و بی جا و بیخود بهانه کردن ها گریخت ...
گاهی باید از جمعیت گریزان بود ... باید رفت ... همانگونه که ما رفتیم ...
خدا گو با خداجو فرق دارد حقیقت با هیاهو فرق دارد
بسا مشرک که خود قرآن بدست است نداند در حقیقت بت پرست است
وداع با آخرین مهتاب تابستان ۹۲... آیا برای آخرین تا آخرین مهتاب تابستان بعد عمری باشد یا نه ؟؟؟ مهتابی که در نسیم نورش چه شب ها که آرمیدیم و آسوده گشتیم ... مهتاب هم رفت ... با ناز و ادا واطوارش آرام ارام به پشت کرکس خزید...
چادرو چارقدشو با تمام حجب و حیایش از خودش دور کرد تا به دور از چشم نا محرمان که اینگونه دور و برمان را احاطه کرده اند در زختخواب بخزد و روزگار را به خورشید بسپارد که تالو انوار طلائی اش او را بدرفه می کرد
***
خب چه میشه کرد وقتی ادمی مثل من دچار فراموشی می شه و نان یادش می ره نتیجه اینکه مهمانش هم گرسنه می مونه و حتی غذایی که روی شلوارش ریخته رو هم با جان و دل میل می کنه ( نتیجه اخلاق: هر وقت دعوتتون کردم و محکم گفتم هیچی با خودتون نیارید ... به حرف من گوش ندید و بیارید)
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود
آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می
ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در
تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر
مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم
(سهراب سپهری)
برچسبها: قزل, کرکس